.
به فرو رفتن فکر میکنم. غلتیدن تا لبهی دریا، بعد موج، موج، موجها و در آغوش کشیدنشان. روی آب قرار گرفتن. تصویر یک برگ خشک شکنندهی گیر افتاده بین خزهها. تو نیستی. تو روانی. قطرههای آب احاطهات میکنند. پاشنههای پاهات را حس میکنی و نرمههای رانها و ساقها و همزمان دستهات، با همه کشیدگیشان، درازای موها که آرام فرو میروند و تو که آرامتر فرو میروی. آب تا روی صورتت، چشمهای باز، بازتر، آب بیشتر، توی بینی، روی مژهها، بازتر.
فرو میروی، لایههای آب را میبینی روی هم میلغزند، همزمان آرام آرام به پایین کشیده میشوی با یک نیروی نا معلوم. صاف و افقی هستی و دستهات شیب رو به پایین دارند. نوری نامعلوم کشیده میشود توی آب. محسور حرکتها شدهای. فرو میروی و رویت وزنهای چندین برابرت میپوشاند، وزنهای از آب، از تو. نگاه میکنی. نگاه میکنی و فرو میروی. چشمهات خسته نمیشوند از نگاه کردن. نگاه میکنند. حرکتها. لغزشها. فرو رفتنات. تا وقتی ته نشین شوی. بیفتی کف. نقطهای میلیونها بار دورتر از صفر. میلغزی. ته. کف. پهن میشوی در اعماق. حرکتهای محوی را میبینی و بدنت را در تسخیر می گذاری. در تسخیر وزن و حرکتِ بالای سرت و بیوزنی و بیحرکتی خودت. نمردهای.
درباره این سایت